مافیای خشن پارت دهم

(خب ببینید بابای کوک میخواد وقتی ات بچه شو بدنیا اورد به کوک بگه طلاق بگیرن چرا؟ چون بخاطر شرکتی که پدر جونکوک میخواد باش قرداد ببنده گفته باید کوک پدر باشه)

ویو ات:

وقتی جونکوک عوضی گفت باید ازدواج کنیم تمام بدنم یخ کرد میخواستم قبول نکنم که گفت میکشمت برای همین هیچی نگفتم یعنی قراره با یه مافیای سرد عوضی ازدواج کنم؟
(شروع کرد به گریه کردن)

ویو کوک:


وقتی اینو به ات گفتم حدس میزدم بشینه گریه کنه میخواستم برم دم در اتاقش که صدای گریه شو شنیدم درو باز کردم که دیدم یه گوشه خودشو جمع کرده و گفت

ات: الان میام پایین شرمنده اجوما

کوک: منم

ات: (سرشو برمیگردونه و کوک رو میبینه) تو اینجا چیکار میکنی

کوک: صدای گریه کردنت تا سر کوچه میاد

ات: •••••••

کوک میره کنار ات و بش میگه

کوک: ات بیا بگیریم یه ازدواج سفیده بعدشم طلاق میگیریم

ات: اگه میخوای طلاق بگیری پس چرا ازدواج؟

کوک: خودت خواستی طلاق نمیگیریم

ات: ن. نه نه منظورم این نبودددد

کوک:(خنده)

ات: ها ها ها بامزه

کوک: گلوشو صاف میکنه و میگه حواست باشه با کی حرف میزنی ها

ات: اوه مای گاد متاسف نیستم ارباب

کوک: راستی درباره ی اتاق شکنجه شنیده بودی؟

ات: باشه باشه ببخشید

(تلفن کوک زنگ میخوره)

&: قربان همه چیز روبه راه شد پلیسا رو گیرشون اندتختیم

کوک: خوبه بلاخره به درد خوردید

(قطع میکنه)

•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
(فلش بک فردا)

کوک: ات پوشیدی

ات: ا. اره یعنی بله

کوک: بریم

ات: برییم

کوک: این چیه

ات: لباس هست قربان

کوک: بچه که نیستم منظورم اینه که چرا انقدر دامنش کوتاهه گفتم دامن نه دیگه در این حد(عکسش رو گذاشتم)(راستی شاید براتون سوال بشه کجا میرن دارن میرن وسایل عروسی رو بگیرن)

ات: بیا طوری نیست پیش شما میمونم ارباب

کوک: میبینیم

(ات و کوک میرن خرید های عروسی رو میکنن و برمیگردن خونه)

کوک: ات

ات: بله

کوک: راستش خواستم بابت اون روز معذرت بخوام و بگم دوست دارم

ویو ات:

وقتی اینو گفت قلبم وایساد یه لحظه نگاش کردم و ناخواسته از دهنم پریدو گفتم

ات: منم دوست دارم

که یهو........

ادامه دارد..
•
•
•
٠
•
شاید امروز دو تا پارت بزارم یعنی پارت 11 هم بزارم💜🤍